چرا ضرورت دارد روانشناسی در لیست پزشکانی قرار گیرد که در دورههای زمانی مشخص به آنها مراجعه میشود؟ مثل چشمپزشک، دندانپزشک یا متخصص قلب که با توجه به شرایط در زمانهای معینی افراد را معاینهمیکنند، در مورد روانشناس چنین چیزی وجود دارد؟ اگر نه چگونه میتوان آن را در سبد پزشکی هر خانواده جا داد؟
عمر اندکی از علم روانشناسی در کشور ما میگذرد، بعد از انقلاب مدتی شاهد تعطیلی دانشگاهها از جمله در این رشته بودیم. پس از آن تا روانشناسی سروسامان بگیرد و سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور کار خود را شروع کنند عملاً سال ۸۰ یا ۸۲ شده بود، بعد این سازمان نوپا درگیر مسائل و مشکلاتی شد که مهمترین آنها جا افتادن سازمان نظام روانشناسی در نظام سلامت کشور است. در کشورهای پیشرو جایگاه خدمات روانشناسی و مشاوره اثبات شده، اما در کشور ما اثبات این قضیه هم برای قانونگذار و هم برای مجری خیلی مهم است که در اثباتش مشکل داریم. نزدیک به ۲۳ سال از فعالیتهای سازمان نظام میگذرد، اما نتوانستیم آن را در خدمات اساسی حوزه سلامت قرار دهیم. بیشتر نهاد بیمه گذار دولتی، نهاد بیمهگذار کشوری، خدمات کشوری، تأمیناجتماعی، خدمات درمانی و حتی بیمههای تکمیلی این اهمیت را نپذیرفتهاند، جز موارد اندکی مثل نفت و هواپیمایی که همه خدمات را پوشش میدهد. شاید یکی یا دو درصد از مراجعان ما هستند که از این بیمه استفاده میکنند که خیلی اندک است.
به عنوان متخصصی که بیش از دو دهه است در حوزه سلامت روان جامعه فعالیت میکنید، چند درصد از افراد جامعه از خدمات سلامت روان استفاده میکنند؟
در این مورد هم مانند بسیاری از موارد آمار دقیقی وجود ندارد، اما معمولا خدمات روانشناسی در بخش خصوصی ارائه میشود و به طور کلی شاید بیش از ۹۰ درصد جامعه نمیتوانند از آن استفاده کنند.
چرا بخش عمده جامعه نمیتوانند از خدمات سلامت روان استفاده کنند، آیا اهمیت نمیدهند یا دلایل دیگری دارد؟
چون خدمات سلامتروان تحت پوشش نیست، استدلال میشود هزینههای سروسام آوری دارد. اقدامات لازم نیز معمولا تک جلسهای نیست و بیمار باید جلسات متعدد و در مواردی به طور هفتگی سه تا شش ماه خدمات رواندرمانی دریافت کند.
آیا ضروت توجه به سلامت روان مانند سلامت جسم است؟
اگرچه هر کدام از اینها نقص داشته باشد بر دیگری هم تأثیر میگذارد اما بیماریهای روان و جسم دو مقوله جدا از هم هستند. مثلاً وقتی دندان درد داریم نهایتاً با دو یا سه جلسه مراجعه به دکتر مشکل حل میشود. یا اگر فردی دچار تومور شود چند ماه درگیر خواهد بود و در صورت جراحی به احتمال زیاد درمان میشود. اما در بیماری روان، اضطراب، افسردگی، وسواس، اختلالات شدید روانی بعضی مواقع تا آخر عمرفرد را درگیر خدمات پرهزینه میکند، در عین حال اگر فرد درمان نشود مشکلات زیادی از نظر آسیب برای خودش و دیگران پیش میآید. معمولا در کشورهای پیشرفته نظام خدمات سلامت درستی وجود دارد که بُعد جسم و روان را پوشش میدهد.
آیا میتوان هزینه خدمات سلامت روان را کاهش داد؟
پزشک خانواده و پزشک سلامتی که در ایران داریم در کشورهای پیشرفته به این صورت است که در هر محله پزشکی دارند که مثلاً ساکنان محله به ظرفیت ۱۰ یا ۲۰ هزار نفر را تحت پوشش داد. برای فرد در کنار پرونده پزشکی جسم، پرونده بهداشتروان تشکیل میشود، تا بدانند در دوره کودکی، تحصیلی یا نوجوانی... چه مخاطراتی را گذرانده و تحت چه شرایط روحی و روانی بوده است، وقتی هم که باید از خدماتی برخوردار شود به موقع به خدمات تخصصی روانشناسی و روانپزشکان معرفی میشود، کلینیکهایی هم وجود دارد که فرد تا درمان کامل، خدمات میگیرد. اما در ایران ما حتی برای پذیرش روانشناسان در نظام سلامت مشکل داریم. به مناسبت هفته روانشناس اجازه دهید بیپرده و بیتعارف صحبت میکنیم، دو دورهای که سازمان نظام روانشناسی بهوجود آمده با مشکلات عدیدهایی روبهرو هستیم، بخشی از مشکلات مربوط به بدنه و داخل خانواده است بخش دیگر مشکلات به بیرون برمیگردد.
این سازمان را جامعه روانشناسی تشکیل میدهند که بالای ۶-۵ هزار مجوز دریافت کرده اند، با این وجود هنوز در خیلی از مسائل ابتدایی کار با مشکل مواجه هستیم. یکی بیمه بود و بخش دیگر، کتاب کار پزشکی است، با وجود بسیاری از خدماتی که همکارانم در حوزههای مختلف که ارائه میدهند، در نظام سلامت و وزات بهداشت فقط به روانشناس بالینی و روانشناس سلامت بها داده میشود.
بقیه روانشناسان چی میشوند؟
این گروه همه کسانی را که مشاوره، روانشناسی عمومی، روانسنجی و شخصیت خواندهاند در سطوح مختلف خدمات میدهند را شامل میشود، مثل این است که بگویند در تمام پزشکان فقط پزشک قلب و پزشک داخلی را قبول داریم و پزشکان اروولوژ و بینایی و تیرویید و... به ما ربطی ندارد، موضوع روانشناسان هم دقیق همین مثال است. متأسفانه در بحث اجرا و قانونگذاری هم نتوانستیم مجلس را قانع کنیم که این سازمان باید قوی باشد. البته جایگاهش وجود دارد، رئیس سازمان، مشاور رئیس دولت است ولی ما یک سازمان نظام پزشکی و یک سازمان نظام روانشناسی داریم که با هم متفاوت هستند، نظام پزشکی بیش از ۵۰ سال از عمرش گذشته و نظام روانشناسی قدمتی ۲۰ ساله دارد. امروز در زمینههای مختلف سرعت پیشرفت خیلی بیشتر شده، برای مثال ۲۰ سال پیش چه ورژنی از ویندوز کامپیوتر داشتیم؟ الان ویندوز ۱۰ هم عمرش رو به پایان است. یا در گوشی موبایل که همه با آن سر و کار دارند، چه فناوریهای جدیدی آمده؟ به همان نسبت باید در نظام اداری و قانونگذاری پیشرفت کرد اما در عمل پیشرفت آهسته و لرزان است، پیشرفت ۲۰ سال الان برابر صد سال قبل میشود که نیاز مردم هم هست.
آیا خود روانشناسان هم دچار مشکلاتی هستند؟
بسیاری از همکاران من به عنوان فردی که در جامعه زندگی میکنند طبیعتاً از استرسها و مشکلاتی را را دارند که همه شهروندان از آن برخوردار هستند. آنها هم مثل مردم عادی زندگی میکنند و هزینههای زندگی برای آنها هم بالاست و در بحث اشتغال، مسکن استیجاری مشکل دارند. یک روانشناس سعی میکند که به بیمار آرامش دهد در زمینه تخصصی که دارد هدفش این است که بهداشت روان فرد را فراهم کند تا زمینهای فراهم شود که میزان استرس و اضطراب در فرد به پایینترین سطح برسد. اینها جز عشق، علاقه،شیفتگی، والا بودن و دوست داشتن مردم نمیتواند چیز دیگری باشد، روانشناس عاشق جامعه و شغلش است، از اینکه حال دل کسی را خوب کند به وجد میآید، برای ما روانشناسان مسائل مالی اولویت دوم و سوم است.
مطلع هستم تعداد زیادی از همکارانم با اینکه شاید خودشان مسائل و مشکلات مالی بسیاری دارند باز هم کنار مردم هستند و در این شرایط اقتصادی واقعاً به مردم کمک میکنند، چون هدفشان است که به بهداشت روانی و سلامتروان جامعه کمک کنند. یک روانشناس باید حتماً جنساش از نوع خدمتگذاری و دوست داشتن و سلامت روان مردم باشد وگرنه در این رشته دوام نمیآورد و به نظر من، باید جلوی روانشناسان سرپا ایستاد و تعظیم کرد، چون کسانی هستند که حداقلها را برای خودشان میخواهند. همان زمان و عمری که یک پزشک متخصص میگذراند یک روانشناس هم برای بیمار میگذراند. با عشق و علاقه دورههای تخصصی را میگذرانند برای تحصیل و یاد گرفتن این رشته عمر گذاشتهاند، با این وجود درآمدهای خیلی پایینتری از متخصصان همسطح خودشان دارند. یک روانشناس هم معلم، هم درمانگر و هم محرم راز مردم است و در واقع سنگ صبور بیماران است، میخواهد حال دل مردم را خوب کند و تمام تلاشش این است که خنده را به روی لب مراجعهکنندهاش برگرداند تا امید، شور و شوق را به مراجعهکننده بدهد. باید برای روز و هفته روانشناس که یک نماد است ارزش قایل باشیم، او با همه بیاحترامیها و سردرگمیها و... شرایط فعلی که سازمان دارد به کارش ادامه میدهد، به همین دلیل باید همیشه برای جامعه روانشناسی احترام قائل باشیم.
علاوه بر این آیا مشکلات صنفی دیگری هم وجود دارد؟
به هرحال یک سازمان تعریف دارد و خدماتی ارائه میدهد، دو تا سازمان نظام پزشکی و روانشناسی در مورد خدماتی که ارائه میدهند قابل مقایسه نیستند؛ سازمان نظام پزشکی به پزشکانی در بحث رفاهی، سفر، وام و... خوب عمل کرده. اما سازمان نظام روانشناسی چنین خدماتی ندارد،چون درآمد اندکی دارد که آن هم هزینه کارمندان شریفی میشودکه کارهای اداری صدور مجوز و... را انجام دهند. قانونگذار و مجری که مجلس دولت هستند و نهادهای تاثیر گذار میتوانند در حل مشکلات کمک کنند. از همه مهمتر موضوع باورپذیری است که باید سرعت بیشتری اتفاق بیفتد و شرایط را طوری مهیا کنیم که این رشته جا بیفتد. امروزه خدمات روانشناختی در سبک زندگی (لایف استایل) مردم کشورهای پیشرو جای خیلی مهم دارد و به مردم آموزش میدهند که اگر بچه شما دچار اضطراب و استرسی است، میخواهد وارد رابطه شود که ممکن است با شکست عاطفی روبرو شود یا عدهای از دوستان او را پس میزنند و دچار تروما میشود، در لحظههای اول چطور باید برخورد کنیم، علایم، رفتار، کار کرد اطرافیان، والدین و نهادهای امدادی، درمانی، خدماتی و حمایتی مشخص و تعریف شده است. همینطور نیازی نیست دنبال بیمارستان بگردنند و نگران باشند کجا برم، خدمات مشاورهای مشخص است و بودجه با زندگی هماهنگ است. به هر حال ما هم دنبال این هستیم که این اتفاق در کشورمان بیفتد.
گذشته از موارد صنفی و قانون گذاری ادامه روند کم توجهی به سلامتروان چه تاثیری در جامعه دارد؟
اجازه دهید از این دریچه به ماجرا نگاه کنیم؛ جامعهای داریم که بالای ۷۰ درصد جوان هستند. بعد از مدتها رایزنی که ۲۹ سال سن پایان جوانی نیست نهادهای قانونگذار لطف کردن این تعریف را عوض کردند و پایان سن جوان به ۳۶-۳۵ رسید. بنابراین حدود ۴۵ میلیون جوان داریم که سرشار از انرژی و نیاز، غرایز، عواطف، احساسات و هیجاناتی هستند. اگر برای آنها برنامهریزی نشود همین مقولهای میشود که مسولان کشور از آن با عنوان آسیبهای اجتماعی گله میکنند، آسیبهای اجتماعی را همین روانشناسان باید درمان کنند، آسیب شناسان اجتماعی، مددکاران، جامعهشناسان باید تیم شوند و چارهای بیاندیشند. اما وقتی هویت روانشاس حقوقی و حقیقی درست شناسایی نشود، بها داده نشود یا حمایت نشود، نمیتوان انتظار کارآمدی زیادی داشت.
برای اصلاح این روند چه باید کرد؟
به هر حال روانشناس هم زندگی دارد، به خاطر اینکه باید به فکر درآمدش هم باشد، مجبور میشود به کار پژوهشی و تدریس بپردازد و یا در فیلد کارهای شبیه کار خودش درآمدزایی کند و به درمان هم نیمنگاهی داشته باشد.
کدام جریان زرد نظام پزشکی را تهدید میکند؟ آیا پزشک داخلی، قلب، متقلب دارین؟ البته که داریم، شاید در هر۱۰ سال یکی دو نمونه باشد. اما تا دلتان بخواهد جریانهای زرد روانشناسی از تریبونهایی در فضای مجازی و واقعی برخوردار هستند. البته سازمان نظام روانشناسان اسم حدود ۴۰۰ نفر از آنها را منتشر کرده است امثال آقای (انوشه، هولاکویی و...) که با اتیکت کار میکنند، یا افرادی که تابلو دارند و به عنوان مشاور و روانشناس فعالیت میکنند. افرادی که در همه این سالها بیکار نبودند و با اسم عرفان، آرامش ذهن و خیلی چیزهای دیگر در جامعه نفوذ کردهاند.
جریانهای زرد چطور به وجود آمدهاند؟
نبود نگاه علمی و آکادمی صحیح از نهادهای بالادستی به جریان نظام روانشناسی و مشاوره کشور یکی از دلایل اصلی این اتفاق است، البته قصد ندارم نگاه علمی به روانشناسی را به کل منکر شوم ولی با توجه به ضرورتی که داریم باید با سرعت صد حرکت کنیم، توانش را هم داریم ولی حرکت نمیکنیم. مثلا سازمان بیمهگر اعلام میکند تمام بیماریها از X تا Y درمان و دارویش رایگان است و بیمه آن را پرداخت می کند، پس زیر پوشش بردن خدمات بهداشت روانی برای سازمان عریض و طویلی با این تعداد بنگاه اقتصادی خیلی سخت نیست. من به عنوان یکی از نمایندگان روانشناسان در دو دهه گذشته که در سنوات مختلف با مجرای مختلف قانونگذاری مثل مجلس، تأمیناجتماعی مثل نهادهایی چون وزارت بهداشت و جوانان صحبت کردیم اما به نتیجه نرسید.
وجود این جریانهای به دلیل ضعف نظام سازمان نظام روانشناسی، نبود حمایتهای مجری (دولت) در کنار مجلس (قانونگذار) است. جریانهایی که یافتنشان زیاد دشورار نیست، خانمی که فال قهوه می گیرد و در فاصله نزدیکی از کلینیک من قرار دارد، مراجعانش بیشتر از من است و بیشتر از من نوعی متخصص درآمد دارد، همینطور جریانهای زرد دیگری که در قابهای مختلف کار میکنند. در چنین شرایطی شاهدیم روانشناس به عنوان فردی که میخواهد خدمات بدهد، امنیت شغلی، اجتماعی و اقتصادی لازم شغلش را ندارد چون مخارج و درآمد با هم همخوانی ندارد. حدود ۸۰ درصد از روانشناسان مستأجر هستند و همکاران ما توان اجاره و پرداخت هزینه آب، برق و تلفن... را ندارند. در این فضا چقدر انگیزه یک کارشناس و درمانگر میتواند حفظ میشود؟ چقدر کارآمدی را میتوان بالا برد و به روز بود؟ خود روانشناس را چقدر میتوان برای بهبود و فردای بهتر امیدوار کرد تا به مراجعانش خدمات بدهد؟
در حوزه جامعه هدف چه مشکلاتی وجود دارد؟
در بخش دیگر، جامعه هدف که شهروندان هستند کشور ۴۰ میلیون جوان دارد، قسمت بعد جامعه هدف را میتوان دو گروه کرد؛ اول، کودکان که آینده جامعه هستند و جای جوانان را پر می کنند و دوم، افراد میانسال که در آینده سالمند می شوند. البته رواندرمانی سالمندان به دلیل اهمیت ویژهایکه دارد یک شاخه تخصصی و جداگانه در روانشناسی داریم، کشورهای پیشرفته مثل آلمان و کشورهای بلوک شرق مثل لهستان و کرواسی و... که با سالخوردگی دستوپنجه نرم میکنند این شاخه اهمیت را در یافتهاند.
در عین حال چرا آلمان مرزها را باز میکند و از هر کشوری پناهنده میپذیرد؟ چون دنبال حفظ جوانی، نیروی کار، زاد و ولد هستند. صد درصد ما هم در چند دهه آینده با همین مشکلاتی در مورد سالمندی روبرو میشویم که کشورهای پیشرفته الان درگیرش هستند. میزان تولد در ایران به زیر ۲ درصد رسیده، که متأسفانه چشمانداز بدی در سالمندی دارد. در عین حال نیز بیماریهایی در سالمندان داریم که متاثر از جسم و روان است مثل آلزایمر، اماس و پاراکینسون. همچنین افسردگی و بیماریهای دوره پیری مثل آشیانه خالی که پس از ازدواج فرزندان و ترک خانه والدین به وجود میآید، همینطور بازنشستگی و بیماریهای جسمی که روح را هم تحت تاثیر قرار میدهد، پایین آمدن درآمد پس از بازنشستگی که باعث میشود فرد نتواند به عنوان نانآور کار کند، همه اینها زمینه اضطراب، استرس در سالمندان افزایش میدهد. این در حالی است که بیتوجهیی به قشر کودک هم به خاطر دو شفله بودم والدین، حضور کم در مسائل تربیتی و... تاثیر داد، لازمه همه اینها و به طور ویژه نیاز قشر جوان بهرهگیری از خدمات پیشگیرانه روانشناسی است.
اقدامات کشورهای درگیر چنین مسایلی چه بوده است؟
در دنیا برای اینکه مردم بیمار نشوند خرج میکنند، چون هزینه درمان بیشتر از پیشگیری است. از طرفی اگر پیشگیری انجام نشود ممکن است لازم شود فرد تا آخر عمر خدمات درمانی و دارویی استفاده کند، اما خدمات پیشگیرانه در قالب مشاوره به افراد کمک میکند تا آرامش و سلامت روان را بدست آورند، این خدمات حتی میتواند در قالب راهنمایی گروهی باشد. مجموع این اقدامات باعث می شود فرد در مدیریت بحران توانمند شود و در دوره های مختلف زندگی استرسش را کاهش دهد و به عبارتی آسیب اساسی نخورد تا در چرخه زندگی و در تولید و بقا ... از زندگی و وجودش احساس رضایت داشته باشد. در عین حال خدمات بگیرد و به جامعهای که در آن زندگی میکند خدمات بدهد.
در ایران چه میتوان کرد؟
به طور مشخص در تهران، هر محله دارای یک سرای محله است، یکی از راهکارها این است که میتوان افراد را شناسایی کرد و در سرای محله و با سرفصلهایی که تعیین میشود آموزش داد تا از آسیب روانی پیشگیری شروع شود. اما این اتفاق نمیافتد چون نظام مدونی که به ضرورتش ایمان داشته باشیم وجود نداد، در مقوله سلامتروان قانونی باید مصوب و مکتوب شود، بودجهای به آن تعلق بگیرد و... همانطور که گفتم اسم این اتفاق را میتوان باور کم مسئولان بالادستی به بحث سلامت روان گذاشت. در حالی که اگر باوری پیش ایجاد شود مانند کرونا و با تمام قوا به جنگ آن میرفتیم، الان باید همان همت باشد.
چطور میتوان این را به شکل مدون و مرتب انجام داد؟
باید شروع کنیم به تشکیل پرونده خدمات بهداشت روانی که از ابتدای تولد هر ایرانی مثل کارت واکسیناسیون که به بچهها داده میشود و پنج ساله اول زندگیشان به آن اهمیت میدهیم. درباره سلامت روان تا به سرانجام رسیدن فرد باید چنین چیزی وجود داشته باشد. میدانید این چقدر به جامعه کمک میکند؟
مثلاً گفته میشود در کشوری یک نفر عملیات تروریستی انجام داده و دو ساعت بعد اعلام میشود او در ۳۵ سالگی پس از اتفاقی که افتاده در فلان بیمارستان که بستری بوده، سابقهاش در ۲۰ سالگی نشان داده که فلان مشکلات روان را داشته است، در چنین مواردی پرونده فرد را بررسی میکنند. به نظر باید این پروندهها را جدی بگیریم و در کنارش ارائه این خدمات جزو واجبات زندگی روزمره مردم بدانیم. امروز نمیشود چشمبسته ازدواج کرد، آمار بالای طلاق را داریم و آمار کم ازدواج، الان گفته میشود؛ آمار طلا پایین آمده اما این طور نیست، آمار ازدواج کم شده است و طبیعتاً اگر جوانان یک ازدواج صحیح داشته باشند خروجی آن طلاق کمتر است.
امروزه مشاورههای خانواده، قبل، بعد و در حین ازدواج به زوج کمک میکند تا بتوانند بحران سال اول و دوم ازدواج را با هم رد کنند و بعد از ازدواج هم در پروسه فرزندآوری که پروسه ۵ تا ۸ سال است عملکرد بهتری داشته باشند. باید دفترچه زندگی فرد وجود داشته باشد اما مکتوب نمیکنیم، یک قانون محکم نداریم و مجری توانمندی هم که این قانون را اجرا کند نداریم. متأسفانه وزارت جوانان از زمانی که به وجود آمد داعیهدار بخشی از مراکز مشاوره (حدود ۳۰۰ مرکز) بوده است. با آن همه امکانات وزارت ورزش و جوانان، در واقع بیشتر وزارت ورزش است و بس، جوانان را به عنوان یک نماد با خودش حمل میکند، هر معاونت محترمی هم که درحدود ۱۳-۱۲ سال از سنوات گذشته آمده نتوانست تغییراتی ایجاد، چون قوانین را نداریم یا اجرا نمیشود و بحث جوان مطرح نشده است. در حالی در کشور اندونزی وزارت جوان قدرتمند است و کارهای زیادی انجام میدهند، در کشورهای پیشرفته هم همینطور هستند. اما در بخش بهزیستی هم همین روال را در پیش گرفتیم، البته قبول دارم اعتبارات دولتی کم، مسائل و مشکلاتی مانند تحریمها وجود دارد اما بهداشت مردم و سلامت مردم مهم است و بنا را میگذاریم برای اینکه باورپذیری مدیران بالاست و سلامت روان مانند سلامت جسم حائز اهمیت است،آن وقت نباید همه این اتفاقات میافتاد؟ در نهایت عرض میکنم اینطور نیست.
اوضاع بیماران جدی چطور است؟
در بخشی از بیمارستانهای دولتی چندین ماه نوبت انتظار داریم و این نشان میدهد چقدر توانستهایم با استانداردهای روز جهانی خدمات بهداشت روانی پیشرفت کنیم؟ در هر کشور اروپایی که سفر میکنید متوجه میشوید که پیبردهاند حتی روی زیباسازی معابر عمومی کار کنند و نورافشانی معابر چه نقشی در سلامتروان دارد.
البته بخشی از ماجرا نرخ سرانه سلامتروان است، موضوع دیگر نحوه برخورد نامناسب با بیماران روانی است. در کشورهای پیشرو لابهلای کارتونخوابها و معتادها میروند، چون وقتی فرد احساس کند کسی را ندارد و از همه جا بریده کارتونخواب میشود. در آنجا افراد معتاد و کارتونخوابها توسط سازمانهای مردمنهاد به صورت داوطلبانه جمع میشوند و گروههایی تشکیل میشود تا به آنها هویت بدهند، بعد اشتغال و مسکن میدهند. ما هم کارهایی انجام میدهیم اما به طور ناقص و نصفونیمه رها میکنیم مثلا سمزدایی معتادان را با تشکیل گروههای (NA) انجام میدهیم اما بعد خانواده معتاد را رها میکنیم، شخص معتاد اشتغال و مسکن ندارد چون امکانات مردمی کافی نیست. در همه دنیا دولتها هستند که در این قضیه داعیهدار میشوند، بحث اشتغال، اسکان و بیش از ۷۰ درصد اصول اساسی کار را دولت انجام میدهد و ۳۰ درصد هم توسط متمولان و شهروندان انجام میشود.
در حال حاضر روزگاری را سپری میکنیم که بیش از ۷۰ درصد از شهروندان، حال خوبی ندارند و نزدیک خط فقر یا زیر خط فقر هستند. جامعه کارگری و کارمندی که قشر متوسط به پایین را تشکیل میدهند مجبور هستند دو شیفت کار کنند، بنابراین از جامعه کارگری نمیتوان خیلی انتظار داشت که کمک کنند و حضور زیادی داشته باشند. در بخش بهداشت و روان با چنین مسألهایی روبهرو هستیم و تفاوت با کشورهای پیشرو خیلی زیاد است.
نقش باورپذیری جامعه در این موضوع چقدر است؟
بخشی هم باورپذیری جامعه است، همانطور که چشم آب مروارید میآورد سریع عمل میکنند، اگر بچهای در دوره کودکی پرخاشگری دارد یا در زمینهای ناتوانی دارد در همان دوران کودکی باید جلویش گرفته شود، چراکه این در بزرگسالی مشکلساز و در آینده پیشدرآمد بیماری میشود.
برای افزایش باورپذیری چه باید کرد؟
سن ۱۵ تا ۲۵ سالگی اوج مشکلات افراد است، در روز کارگر رهبر انقلاب صحبت میکند و میگوید بسیاری از آسیبهای اجتماعی ناشی از مسأله بیکاری است. نداشتن هویت شغلی جوانهای تحصیلکردهایی که بیکار هستند و جوانهایی که سر کار نمیرود و من به عنوان یک روانشناس در کلینیکها با گروه دوم خیلی کار دارم، بچههایی که امید به زندگی ندارند، اینها مشکلات روان دارند، بچهایی که اعتیاد به گُل و الکل دارد، از یک جایی بریدهاند. معمولاً در سنین ۲۰ تا ۲۵ سال اوج بروز اختلالات شدید روان، شخصیت و بیماریهای اعصاب و روان است. باید مواردی دست به دست هم بدهد تا ما یک مشکل را قبول کنیم، البته اینکه چه میزانی مشکل را قبول داریم و چه میزان ضرورت و فوریت دارد مهم است.
در مورد باورپذیری چه اقداماتی انجام شده است؟
بیش از ۱۵-۱۰ سال است راجع به بیمه خدمات درمانی و تأمیناجتماعی صحبت کردیم تا پذیرای خدمات روانشناختی باشند تا وقتی مراجعهکننده به کلینیک روانشناسی میرود و مُهر میزند بیمه قبول کند و بخشی از تعرفه را هم خودش بدهد. چون با چهارتا قرص علائم را کنترل میکنیم اما ریشه و علائم سر جایش هست،در حالی که باید فرد را توانمند کرد تا با خود و جامعه آشتی کند و بذر امید را در دلش بکاریم.
سیستمهای دولتی چطور میتوانند در بهبود سلامت روان گام بردارند؟
در بخشهای دولتی بودجهها ضعیف است و توجهها کم و بیشتر کارهای مناسبتی میشود. مثلاً در شهرداری تهران با تغییر مدیران روال عوض میشود، در دورهای شاهد بودیم که موج خوب و عظیمی در بحث سرای محله و خانههای سلامت در سرای محلات به وجود آمد. ضعفهایی بود اما سازمان نظام روانشناسی کمک کرد ضعفها برطرف شود. اما با تغییر مدیریتهای مختلف، کار رها شد و دیگر شاهد نقطه اوج نستیم. الان بیشتر این فضاها تبدیل شده به فضاهایی که در زمینه بهداشت روان بیشتر مناسبتی عمل میشود و برنامه مدونی ندارند که نوشته شده باشد و در محلات اجرا شود.
کلا قانونی درباره سلامتروان نداشتیم و نداریم اما گاهی اخباری میآید که فلان سازمان که درون سازمانی کاری کردهاند، اما در سطح وسیع دستگاههای دولتی آنچنان که باید و شاید در این زمینه تأثیرگذار نبوده و نیستند. در بحث وزارت جوانان که کاری نمیشود و سازمان نظام هم که طبیعتاً داعیهدار در بحث بهداشت روان هستیم توان لازم وجود ندارد. متأسفانه دولتهای گذشته در کتاب کار بیمارستانی دخل و تصرفاتی کردهاند که حتی باعث شده در کارکرد روانشناسان بالینی در بخش درمان در بیمارستانها مشکلاتی بهوجود بیاید و وزارت بهداشت هم معمولاً در این زمینه همیشه عقب نشسته است. اما در بحث وزارت علوم همکارهای خوبی انجام شده اما هر موقع خواست اوج بگیرد آن هم نیازمند یک کاره دقیقتر و بهروز علمی است،البته کرونا مانع ادامه روند شد.
افراد بخش زیادی از عمر خود را در سیستم آموزشی می گذرانند در آن بخش چه می توان کرد؟
سن ۲۵-۱۸ سالگی که جامعه جوان در دانشگاه حضور دارد در مقاطع مختلف تحصیلی و تحصیلات تکمیلی، مراکز مشاوره دانشگاه اگر بتوانند فعالانه همین حرفهایی که زده شد را اجرا کنند اتفاقات خوبی رقم میخورد؛ اما بودجه آنها هم کم است و مشکلات رایج در سایر بخشهای دولتی را در آنجا شاهد هستیم به نظر من باید یک تحول خیلی عظیمی را شاهد باشیم تا یک تغییر نگرش به وجود بیاید. مهمتر از آن نسبت به خدمات روانشناسی و لزوم ، پایداری، ثبات و حمایت از اجرای پروتکلهای مصوب شده در اجرای صحیح و ارائه خدمات در بخش اجرا بیمهای باید اقدامات فراگیری انجام شود.
آیا می توان افرادی بیمار داشت اما انتظار داشت جامعه سالم باشد؟
یک بخش از موضوع ما بیماران هستند، برای مثال بخش مهمی از جامعه شهروندی زنان سرپرست خانوار هستند که به نوعی جزء مراجعان خدمات روانشناختی و مشاورهایی محسوب می شوند. آیا ممکن است سرپرست یک خانوار اضطراب و افسردگی نداشته باشد؟ بحث کودکان کار، کارتونخوابها، معتادان و بیماران جسمانی دیابتی، سرطان، یک بیمار که سکته مغزی کرده و نصف بدنش فلج است و... حتی افرادی که شرایط تقریبا عادی دارند مثلا پدری که فرزندش میخواهد ازدواج کند چه پروسه روانیی را میگذرانی؟ حالا پسر باشد یا دختر وقتی میخواهید ازدواج کند چقدر استرس دارد؟ اینجا وجود یک همراه، همراز و سنگصبور و فردی که راه را از چاه نشان دهد ضرورت دارد. کسی که بتواند به تخلیه فشارها و استرسهای شرایط پیش آمده کمک کند و بتوان با اعتماد و هم همفکری او از نقاط حساس زندگی گذر کرد. حالا تصور کنیم خدایی نکرده خانواده درگیر مقوله طلاق شود یا زندگی موفقی داشته باشد و قصد بچهدار شدن داشته باشند. در هر جایی که نگاه کنیم، جای خدمات بهداشت روانی خالی است و نبودش هم آسیبزاست و بودنش بسیار حمایتکننده است تا میزان آسیب را در جامعه شهروندی کاهش میدهیم.
در بعضی از کشورها که شاهد پیشرفتهای چشمگیری در خدمات سلامت هستیم سلامت روان و سلامت جسم را از هم جدا نکردهاند چون لازم و ملزوم هم هستند. برای هر دو اینها قوانین ثابتی گذاشتهاند و حمایت میکنند و هر کسی در هر شاخهای به مردمش در این دو حوزه خدمت میکند به یک اندازه برای دولتمردانشان محترم است و قوانین حمایتی لازم را از خدمتگزاران مردم در سلامت روان دارند که باعث میشود که علاقهمندی، گذشت، صبوری چندین برابر شود و عده زیادی اقبال پیدا میکنند که به این رشته بیایند.
در مورد اقبال به روانشناسی صحبت کردید، در این رشته تمایل به تخصص چه وضعی دارد؟
من به عنوان یک روانشناس شاهد این هستیم که بسیاری از آقایان به سمت تحصیلات تکمیلی روانشناسی نمیروند و اقبال نشان نمیدهند که به سمت مشاوره بروند. علت آن چه میتواند باشد؟ البته در شاخههای دیگر پزشکی هم این موضوع را بررسی کردهایم. قاعدتاً آن بازخورد مالی، معنوی و اجتماعی که انتظارش را داشتهاند را نمیبینند، فرد با خودش میگوید که من برای ۱۰، ۱۲ یا حتی ۱۵ میلیون تومان در ماه تحصیل میکنم؟ اگر برای تخصص دانشگاه بروم با این هزینهها چگونه زندگی کنم؟ در بحث کلینیکها گفتم که به چه صورت است و آیا اداره مالیات از من میگذرد؟ برای یک دفتر استیجاری هم مالیات زیاد گرفته میشود.
کاهش روانشناسان مرد ممکن است چه عواقبی داشته باشد؟
به هر حال وقتی تمایل به شاخه مهمی از خدمات که برای سلامت روان لازم است کم می شود، زنگ خطری است که مسولان باید بشنوند . اگر فقط به هر چیزی که قبول دارند خدمات بدهند در آینده دچار مشکل میشویم که اولین آن کمبود نیروی کارآمد است. با تمام احترامی که برای همکاران خانم قائل هستم که بسیار توانمندند اما مراجعهکننده حق انتخاب دارد. بین اینکه مشاورش مرد باشد یا زن، اگر روزی برسد که اکثر و یا همه درمانگران زن باشند، شاید مقاومت چند درصدی هم به مقاومتهای موجود برای درمان روانی افزوده شود. الان پزشکان این حوزه مرد و زن هست ما در بخشی از جامعه با مقاومتی به خاطر باورهای غلط روبرو هستیم که در آن صورت این مقاومت چند برابر میشود.
مقاومتها، نبود باورپذیری و مواردی که اشاره کردید چه تاثیری در آینده کشور دارد؟
تمام عدم حمایتها و شفافیتها به نوعی دودش به چشم دولت و خود مردم میرود. دولت مجبور است هزینههای هنگفتی را در بحث دارو بابت بیماران اعصاب و روان بدهد، دارو با قیمت گزاف تولید میشود و با قیمت کم و ارزان فروخته میشود که دودش به چشم مردم هم میرود. ما در کشوری هستیم که یکسری بحثهای خرافی وجود دارد، همان طور که در مورد کفبین و فالگیر گفتم و فال قهوه اینها، بالاخره اینها تأثیر میگذارد در باورهای عامه مردم که (مثلاً پیش روانشناس نروی بهتر است میخواهد برایت چه کار کنند؟ بیا من این راه بلدم..).اگر دولت این روند را به عنوان یک اصل بپذیرد و به آن به خدمات روانشناختی بها ندهد باعث میشود که بهانه برای جریان زرد مسموم ایجاد شود. وقتی تبلیغ این جریان اثرگذار بر باورهای غلط سلامت نزد مردم بالا برود خروجی آن بالا رفتن آمار بیماران روانی و آسیبپذیری جامعه است. فردی که افسرده میشود حال بد و افسرده با همسرش برخورد میکند، همینطور همکار، فرزند و کل خانواده درگیر مسأله میشود. یعنی یک جامعه متأثر از حال بد این فرد حالش بد میشود. اینکه اگر حال دل یک نفر را به عنوان یک روانشناس خوب کنیم آن روز تولد دوباره ماست علتش این است که ما اثرگذاری این حال خوب و بد را در یک چشمانداز وسیع میبینیم. فرد افسرده،حال بد و انرژی منفی بدش را به تمام اعضای خانواده و حتی اطرافیان خودش ساطع میکند و حال خوب و انرژی مثبتاش را هم ساطع میکند.
فردی که شاداب باشد و همچنین آدمی که ناله کند و دنبال بهانه باشد و ایراد بگیرد دو آدمی هستند که تأثیرگذار هستند این جریان زرد مسموم حال بد شهروندان را تقویت میکند که دودش به چشم شهروندان میرود، دولت باید هزینه حال بد این شهروندان را به دوش بکشد و هزینه آنها را تقبل کند. شهروندی که حال بدی دارد از زندگی خود رضایت ندارد، اگر این باورمندی را بالا ببریم و تدبیرهایی که که عرض کردم به کار ببریم در کوتاهمدت و بلند مدت تاثیر گذار است.
از طرفی لازم نیست بگوییم صد سال در زمینه روانشناسی از اروپا عقب هستیم، الان انقدر امکانات بهروز شده و کشور از منابع طبیعی و امکانات زیادی برخوردار است که در پروسه زمانی ۵ تا ۱۰ سال میتوانیم سیستم کارآمد و قوی خدمات سلامت و بهداشت روان را در جامعه از نو تدوین و اجرایی کنیم که به ثمر برسد. یعنی اثرات آن را ببینیم به شرط آنکه آن همت و عزم را در مدیران بالادستی ببینیم و به عنوان یک روانشناس قوانین را تبیین کنیم و احساس کنیم که کار خودمان است و از جان مایه بگذاریم و برویم به دنبال اینکه لازمه این کار را برای مسولان اثبات کنیم. بخشی از مسولان که در شاخههای متعدد پزشکی هستند از آنها انتظار بیشتری داریم چون آنها رنج و درد میدانند و به نوعی در یک شاخه دیگر کار میکنند و خدمات به شهروندان میدهند در مورد بیمهها و به طور مشخص بیه تأمیناجتماعی که زیر باره پذیرش درمانهای روانی نمیروند.
آیا تحقیقی در ایران شده تا مسئولان بیمهگذار را قانع کند که مزایای بیمه شدن بیماران بیشتر از معایب آن است؟
اگر منظورتان این است که پژوهش دانشگاهی شده باشد، خیر. من چیزی به یاد ندارم. اما در در جهت منفی تبلیغات شده است و مدیران بالادستی دلایل منفی برای زیر پوشش نبردن خدمات روانی دارند. چون سالها شاهد بودم کمیسیون اجتماعی مجلس واقعاً فشار آوردن اما قانونگذار و کسانی که در سازمان برنامه و بودجه پذیرای این قضیه باشند زیر بار نرفتند. تلاشی که در سنوات متعدد در ۴-۳ دولت شروع شده و تا همین الان هم درگیر این مسأله هستیم. در سال گذشته سازمان یک وعدههایی داد اما هنوز خبری نشده است. سوال این است که یک دکتر روانشناس با تعرفه ۳۰۰ تومان برای یک جلسه مشاوره، به کجای کشور آسیب میزند در حالی که روانپزشک برای ۲۰ دقیقه همین مبلغ را میگیرد. حالا بماند که مطب روانپزشکان اکثراً پر است و هر مریضی هم که مراجعه میکند باید ۱۰ تا ۱۵ سال مراجعه داشته باشد و دارو مصرف کند. اما کسانی که به روانشناس مراجعه میکند بیشتر از ۷۰ درصدشان در ۲۰-۱۵ جلسه حالشان خوب میشود و شاید حدود ۲۰ درصد از مراجعان هم باشند که نیاز به مراجعه مجدد به داشته باشند.
این نگاهی که گفته میشود «هرچه کمتر هزینه کنیم بهتر هست» این نگاه، متأسفانه نگاه سنتی است و یک مقاومتی که یک بخش آن در وزارت بهداشت و یک بخش آن بیمهگرها است. لازم است در وزارت بهداشت یا تامین اجتماعی یک کار پژوهشی انجام شود یا خبرنگاران در بانکها، شرکت نفت و شرکتهای بیمهایی که خدمات روانشناختی را پوشش میدهند سؤال کنید:« جیبشان خیلی خالی شده است که مراکز مشاوره با شما قرارداد بستهاند؟» واقعاً چه اتفاقی میافتد واقعاً هیچ. در مقابل دنیای انبوه سرمایه و دارایی این شرکتها و حتی در مقابل یک عمل جراحی که ۴۰ میلیون میدهد برای چهار روز بستری بیمارستانی، مجبور است در قالب بیمه ۱۰ میلیون تومان بدهد و در قالب تکمیلی ۳۰ میلیون تومان بدهد، این عدد بالایی است و ۳۰ میلیون تومان را تقسیم بر ۳۰۰ هزار تومان کنیم تا مشخص شود آن مبلغ چه تعداد جلسات مشاوره را پوشش میدهند. تفاوتشان با بیمهای که پرداخت میشود چندصد برابر است. باورمندی و عدم آگاهی است که انتظار داریم آقایان عملی کنند و بخش عظیم آسیبهای اجتماعی، بزهکاریها ناشی از مشکلات روان است و افرادی که عدم سلامت روان دارند. جامعه هدف ما تنها نباید معتادان، کارتونخوابها و کودکان کار باشد، لازم نیست از طرحهای مختلفی نام ببرم که اجرا شد اما به نتیجه نرسید. جامعه باید یکدست و یکصدا باشد مثلا وقتی گفته میشود برای دوری از ویروس قبل از غذا دستتان را ۲۰ ثانیه بشورید، این در کل ایران و در کل نظام سلامت رعایت میشود و این کار است که نتیجه میدهد و ریشه کن شدن کرونا. اگر در مورد سلامت روان هم تصمیم و روند واحدی وجود داشته باشد خروجی آن حال خوب همگان است. در سلامت روان هم باید یکدست همه اجزا درست کار کنند و جامعه هدف همه شهروندان باشند نه یک نفر. در عین حال افرادی مانند کارتونخوابها غربالگری میشود و خدمات جداگانهایی میگیرند، کسانی که سرپرست خانواده هستند، خدمات جداگانه دریافت میکنند و کسانی که در معرض آسیب اجتماعی هستند در کانونهای کودک و نوجوان خدمات جدا دریافت میکنند و خروجی آن جامعه سالم میشود.
بخشی از جامعه همانطور به خاطر هزینهایی که دارد واقعاً امکان استفاده از خدمات مشاوره را ندارد. شماره تلفنهای هست که خدمات رایگان میدهد، در مورد تلفنهای رایگانی که وجود دارد آیا توصیه دارید؟ مردم برای بهتر شدن حالشان با آنها تماس بگیرند؟ مثلاً بهزیستی ۱۴۸۰ رو داریم...
خطهای امداد و اورژانس و کودک آزاری و ... هستند. اما اینکه خط دیگری باشد که بخواهد خدمات کاملاً رایگان ارائه بدهد من در جریان نیستم اما در بعضی از مراکز خصوصی به عنوان صدای مشاور و مشاوره تلفنی خدمات میدهند، اینها معمولاً شمارهای که پیششماره خاصی دارند و معمولاً با ۹ شروع میشود خدمات ارائه میدهند، اینها در واقع دقیقهای پول میگیرند و اکثر اینها بالای ۹۰ درصد غیرقانونی هستند. مجوزی ندارند و در فضای اینترنت و زرد تبلیغ میکنند و مردم هم بر اساس ناآگاهی به این تبلیغات زنگ میزند و بدون اینکه بدانند هزینه هنگفت میپردازند. اینکار اشتباه است و به نظر من باید اطلاعرسانی شود. خدمات روانشناختی و باورپذیری و بعد خدمات یکدست داشته باشیم یعنی دولت و جامعه خطهای امداد رایگان مثلاً برای (خودکشی) امثال ۱۴۸۰، ۱۲۳ زیاد باشد. این موارد برای فوریتها است که یکسری خطهای مشاوره تلفنی ارزان قیمت در نظر گرفته میشود.
امروزه مشاوره تلفنی هم تعریف دارد، در مشاوره تلفنی درمان شکل نمیگیرد بلکه فوریت است. اختلافات خانوادگی و بحثهای زن و شوهری که کمک میکنیم تا اتفاق بدی نیفتاده در یک مشاوره حضوری شرکت کنند جزو فوریتهای اولیه و مشاوره تلفنی محسوب میشود.
اصولا مشاوره تلفنی و آنلاین را میتوان جوابگوی نیاز درمانی دانست؟
مشاورههای آنلاین اتفاقی بود که بعد از پیش آمد کرونا شکل گرفتن که ضرورت موقعیت خاص بود. اما به طور کلی در پروسه درمان بعد از اینکه یک فرد وارد پروسه شد و بعد از گذشت چهار ماه که پروسه درمان شکل گرفت به دلیل طولانی بودن مدت خدمات تلفنی اشکالی ندارد. ولی اینکه از اول درمان را به صورت غیر حضوری شروع کنیم با درمانجو از طریق واتساپی و ایتا و پیامرسانها و آنلاین و... ارتباد داشته باشیم از نظر علمی پذیرفته شده نیست. چون رابطه درمان و خدمات روانشناختی رابطه رودررو بین مراجع و درمانگر است که در اتاق درمان اتفاق میافتد و حداکثر در ۲۰ جلسه کار درمان تمام میشود. البته بسته به هوش و همکاری مراجعهکننده و همینطور مهارت مشاوره تعداد جلسات کمتر یا بیشتر میشود. بنابراین خطهایی که مربوط به سازمانهای دولتی است توانمندیشان باید حتماً بررسی شود، حتماً باید بهروز شود و کارشناسانشان دیده شوند اما خوب آنها هم بیشتر فوریتها و احیا را انجام میدهند.
معمولاً خطوطی هم هستن که همکاران روانشناس هستند ، اما به طور اخلاقی ما باید حقوق مراجعهکننده را مقدم بدانیم. وقتی که فرد با خطوط که معرفی شده تماس میگیرد داستان این است که فرد برای یک ساعت ۴۰۰ تومان میپردازد، ۱۵۰ تومان مخابرات برمیدارد بابت خدمات سرویس که داده است و ۲۵۰ آخر ماه در قالب یک چک به صاحب آن خط میدهد. در کشورهای پیشرفته اینگونه نیست اگر هم باشد به این صورت وجود ندارد.
در کشورهای دیگر چنین چیزهایی وجود ندارد؟
آنجا نظام بیمه وجود دارد یعنی افراد یا بیمه هستید یا نیستید، اگر بیمه باشند همه چیز بیمه است، بهداشت روان، خدمات تلفنی و.... اما در ایران همه چیز متفاوت است پس حقوق مراجع باید رعایت شود و بابت خدمات تلفنی به او آگاهی داده شود که بابت هر دقیقه، چقدر باید هزینه مشاوره بدهد. اینگونه مشاوره تلفنی، در مشاوره تحصیلی هم اخیرا رایج شده که آن هم نوعی از مشاوره تخصصی محسوب میشود. در کشورهای پیشرو برای جلوگیری از کلاهبرداری اطلاعرسانی میکند که هزینه این خطهای مشاوره چقدر است و افراد هم حق داره بابت اطلاعرسانی نکردن پیگیر باشند و میتواند شکایت کند.
چطور میشود مقاومت جامعه و اعضای خانواده و فرد را برای مراجعه به روانشناس و روانپزشک کم کرد؟
کار فرهنگی درازمدت میطلبد، حتی در کشورهای پیشرو هم این مشکل وجود دارد. این باورهای اسطورهایی و قدیمی نزد افراد جامعه ما بیشتر وجود دارد. همچین انگهایی که به فردی که مشکل عصبی دارد زده میشود، این ناشی از خرافات مردم در گذشتههای دور است امروز علم میگوید که بالا پایین شدن دوپامین و سروتویین که در غدد درونریز از مغز ترشح میشود و باعث شادی، سرحالی و یا کاهش آن باعث اضطراب و افسردگی میشود و کل سلامت را اینها تشکیل میدهند و تمام داروهایی که داده میشود قدرت هورمونها غدد درونریز را تنظیم میکند تا فرد تمام تجربیات بدی که در دوران بیماریش داشته با روان درمانی و ماشاوره برطرف کند.
آیا اینکه سلامت روان ایرانیان را با کشورهای منطقه بسنجیم کار درستی است؟
امروز سواد سلامت در جامعه جهانی بالا رفته اما چیزی که ما در جامعه کم داریم سواد سلامت است، البته شاید نسبت به صد سال پیش خوب باشیم اما نسبت به سواد سلامت روز جهان کم است. یکی از بدترین چیزهایی که ما را عقب نگه داشته مقایسه خودمان با کشورهای دیگر است، کشورهایی مثل افغانستان، عراق، تاجیکستان و حتی ترکیه با ما قابل قیاس نیستند. به چند دلیل میگویم که قابل قیاس نیستیم، منابع غنی که در همه زمینهها در ایران وجود دارد و هوش سرشار و افراد بسیار لایق که به عنوان شهروند ایرانی از آنها برخوردار هستیم. نخبه، مهندسان و پزشکان ما حاذق هستند. ما باید در آسیا خودمان را با ژاپن و کره مقایسه کنیم که نسبت به آنها خیلی عقب هستیم. آن چیزی که مهم است این است که ما باید آمارهایمان بهروز شوند و سواد سلامت را در دل نهاد خانواده بالا ببریم.
زمانی شورای انقلاب فرهنگی مصوب کرد که زوجین در حین ازدواج به مدت هشت ساعت و به صورت حضوری تحت مشاوره قرار بگیرند، در حالی که ما موظف هستیم این جلسات مشاوره را بعد از اتمام دانشگاه، یا دبیرستان و یا پایان کارشناسی و یا دوره خدمت سربازی انجام دهیم. وقتی که جلسات مشاوره ازدواج در زمانی به موقع و درست انجام نگیرد، خروجی آن افزایش طلاق در اوایل زندگی است، تعداد زیادی از مراجعانی که به کلینیک من میآیند، زوجینی هستند که در سالهای اولیه زندگی هستند، این هم به خاطر عملکرد بد در آموزشهای قبل از ازداوج است. ما راه نرفتن به روانشناس را از دل خانواده میبینیم. اگر اول ازدواج را جدی بگیریم مبنی بر آموزش مهارت همسرداری و اینکه زن و مرد باید مراجعه به دفاتر روانشناسی داشته باشند، وقتی پدر و مادر پذیرفت، به بچههای خود نیز آموزش میدهند و این روش باعث میشود از یک جایی به بعد مثلاً تمام نسلهایی که از امروز صاحب فرزند دار میشوند در ۱۰ سال آینده، فرزندانشان با تمام وجودشان به ضرورت روان درمانی باورد داشته باشند و جریان زرد روانشناسی که یک جریان بیزنیسی و مافیایی است که با کشتن روح و روان شهروندن جامعه به فکر درآمد خودشان به جایی نخواهد رسید.
نظر شما