آتیه آنلاین، مرضیه نوری- این پژوهشگر و فعال حوزه کودک در سخنرانی خود با اشارهای کوتاه به اهمیت تجربههای میدانی، تأکید کرد که نگاه او در این سخنرانی، نه از دل کنشگری روزمره، بلکه با فاصلهای انتقادی و از منظر آکادمیک شکل گرفته است: «هدف من این است که در حوزه آکادمیک، با کمی فاصله از فضای عملی، به مسئله کار کودکان بپردازم.»
سلیمان میگونی در ادامه به یکی از موضوعات پایهای در بحث کار کودک اشاره کرد: اینکه از چه سنی میتوان یک فرد را برای ورود به محیط کار مناسب دانست. به گفته او، این سن در کشورهای مختلف فرق میکند. در ایران معمولاً سن 17 یا 18 سالگی بهعنوان مرز قابل قبول شناخته میشود، هرچند بعضی تعاریف به توانایی فرد در تشخیص درست و نادرست هم توجه میکنند.
اما از نظر او، چیزی که اهمیت بیشتری دارد، نوع کاری است که کودک انجام میدهد. او گفت: بسیاری از این کارها سخت و آسیبزا هستند و در درازمدت میتوانند روی سبک زندگی، سلامت روان و جسم، و مسیر رشد کودک اثر بگذارند. آسیبهایی که شاید در ظاهر دیده نشوند، اما در آینده زندگی کودک تأثیر جدی دارند.
فقدان نظام آماری شفاف در ایران
سلیمان میگونی یکی از مشکلات اصلی در زمینه کار کودک در ایران را نبود آمار دقیق دانست. او گفت: در حالی که کشورهایی مثل هند و ترکیه توانستهاند نظام آماری مشخصی برای شناسایی و پایش کودکان کار ایجاد کنند، در ایران رقمها بسیار متفاوت است و بین ۷۰۰ هزار تا ۷ میلیون نفر تخمین زده میشود. این اختلافها بهدلیل تفاوت میان آمارهای رسمی و دادههایی است که از سوی نهادهای اجتماعی و غیردولتی ارائه میشود.
او به ترکیب جمعیتی کودکان کار در ایران نیز اشاره کرد و توضیح داد که بر اساس برخی منابع، ۷۰ تا ۸۰ درصد این کودکان تابعیت ایرانی ندارند و بیشترشان از مهاجران افغانستان، پاکستان و چند کشور دیگر هستند که در ایران به کار گرفته شدهاند.
کار خیابانی، پیامدهای شدیدتر
این فعال حوزه کودک با نگاهی تطبیقی، نوع کار کودک را نیز در کشورهای مختلف بررسی کرد. به گفته او، در ایران بسیاری از کودکان در خیابانها دیده میشوند و به مشاغلی مانند زبالهگردی و تکدیگری مشغولاند. در ترکیه بیشتر کودکان در بخش کشاورزی و بافندگی کار میکنند و در هند، بخش قابل توجهی از کودکان در مشاغل صنعتی به کار گرفته میشوند. او تأکید کرد که گرچه همه این فعالیتها نوعی از کار کودک محسوب میشود، اما کار خیابانی بهدلیل تماس مستقیم با آسیبهای اجتماعی و نبود حمایت خانوادگی، پیامدهای شدیدتری بر زندگی و رشد کودکان دارد.
سلیمان میگونی با تأکید بر تفاوت نوع کارها، توضیح داد که هرچند همه شکلهای کار کودک آسیبزا هستند، اما حضور در خیابان، بهویژه وقتی کودک از خانواده دور شده باشد، تأثیرات اجتماعی عمیقتری دارد. او گفت که کودکی که به خیابان کشیده میشود، نهتنها با سختیهای جسمی روبهروست، بلکه از فرآیند رشد اجتماعی و عاطفی هم باز میماند.
غلبه تصویرهای مهربانانه بر نگاه علمی
او سپس از یکی از ضعفهای رایج در برخورد با مسئله کودکان کار سخن گفت: غلبه نگاههای صرفاً مهربانانه بر رویکردهای علمی. به گفته او، در حوزههایی مثل مددکاری اجتماعی یا حمایت از کودکان کار، بیشتر از آنکه به نظریهها و دانش تخصصی توجه شود، با تصویرهایی از نجاتدهندگان مهربان روبهرو هستیم؛ افرادی که با نیت خوب، اما بدون ابزار علمی، وارد عمل میشوند.
سلیمان میگونی تأکید کرد که این رویکرد، اگرچه از سر دلسوزی است، اما نمیتواند پاسخگوی پیچیدگیهای این مسئله باشد. به گفته او، در علوم اجتماعی و حوزه سلامت روان، ما به چارچوبهای نظری نیاز داریم تا بفهمیم چگونه یک کودک در جامعه اجتماعی میشود و رفتارهایش را شکل میدهد. او به نظریه «یادگیری اجتماعی» اشاره کرد و گفت که طبق این نظریه، کودک در بستر جامعه یاد میگیرد چگونه رفتار کند و جای خود را پیدا کند.
او ادامه داد: تفاوت در تجربههای زیستی کودکان – مثلاً کودکی که در خانوادهای فرهنگی بزرگ میشود در مقایسه با کودکی که با فقر اقتصادی و خشونت درگیر است – باعث تفاوت در سبک زندگی و نیازهای روانی و اجتماعی آنها میشود. حال اگر کودک کار وارد نهادی حمایتی شود که فقط بر زخمها و آسیبهای گذشتهاش تمرکز دارد، ممکن است به جای رشد، در همان موقعیت آسیبدیده باقی بماند.
به گفته سلیمان، در چنین شرایطی حتی نیت خوب هم میتواند نتیجه معکوس داشته باشد. اگر به کودک فقط به این دلیل که کودک کار است توجه کنیم، بدون آنکه توانمندیهایش را تقویت کنیم، ممکن است او را به این باور برسانیم که صرفِ بودن در موقعیت آسیبدیده، برای دریافت محبت و توجه کافی است. این وضعیت نهتنها مانع رشد او میشود، بلکه بهتدریج نوعی وابستگی و خودشیفتگی پنهان را هم تقویت میکند.
او در پایان این بخش از سخنانش تأکید کرد که نقد این روندها به معنای انکار زحمات فعالان نیست، بلکه تلاشی است برای بهبود عملکرد یک سیستم. سیستمی که اگر فقط به تأیید خود بپردازد و پذیرای نقد نباشد، بهتدریج بسته، ناکارآمد و آسیبزننده میشود.
بحران ساختاری در نظامهای حمایتی
سلیمان میگونی در بخش دیگری از سخنانش به تضادهای عجیبی در نظامهای حمایتی اشاره کرد. او گفت: اگر یک سیستم آموزشی را تصور کنیم، انتظار این است که فردی که در جایگاه معلم ایستاده، دانش و آگاهی بیشتری از شاگرد داشته باشد. اما در برخی مراکز حمایت از کودکان کار، این الگو برعکس شده است. او توضیح داد که در بسیاری از موارد، کودکان کار نهتنها تجربه بیشتری از زیست در جامعه دارند، بلکه حتی از نظر اقتصادی نیز در وضعیت بهتری نسبت به مربیانی هستند که قرار است به آنها آموزش دهند.
به گفته او، همین نابرابری در جایگاهها به تضادی دیگر منجر شده است: در حالی که مربی یا کارمند مرکز باید آزادی عمل داشته باشد تا بتواند فرآیند حمایتی را پیش ببرد، در واقعیت، این آزادی بیشتر در اختیار کودک است. کودک بدون پاسخگویی خاصی وارد و خارج میشود، اما فردی که در سیستم مشغول به کار است، در ساختارهای اداری محدود شده و همواره باید پاسخگو باشد.
او تأکید کرد: اینها فقط مشکلات اجرایی نیستند، بلکه نشانههایی از یک بحران ساختاری هستند. مسئله نه به یک انجمن خاص مربوط میشود، نه به یک گروه محدود از فعالان. مشکل، ریشه در خود ساختار سیاستهای اجتماعی و نظامهای حمایتی دارد.
فرسایش نیروی انسانی و غفلت از سلامت روان
سلیمان میگونی سپس به یکی از مفاهیم پایهای در حوزه خدمات اجتماعی اشاره کرد: اینکه چه کسی را میتوان مددکار اجتماعی دانست. به گفته او، مددکار اجتماعی کسی است که بهطور علمی و تخصصی در این رشته آموزش دیده و با مباحث نظری و اصول حرفهای آشناست نه صرفاً فردی دلسوز یا فعال در جامعه. او تأکید کرد که باید بهتدریج از تصویری که مددکار را صرفاً «فردی مهربان» میداند فاصله گرفت و بهجای آن، بر تخصص، هدفمندی و آگاهی علمی تکیه کرد.
این فعال حوزه کودک سپس به یکی از نقاط کمتر دیدهشده در ساختارهای حمایتی اشاره کرد: مراقبت از خودِ مراقبان. او گفت فرقی نمیکند در کدام حوزه فعالیت کنیم علوم انسانی، سلامت، یا مددکاری اجتماعی در همه آنها ارائه خدمات به گروههای هدف بدون توجه به فرسایش نیروهای ارائهدهنده، ممکن نیست. به گفته او، افرادی که در این حوزهها کار میکنند، با گذر زمان دچار فشارهای روانی و جسمی جدی میشوند؛ فشارهایی که ریشه در تعارض میان تجربههای کاری و واقعیت زندگی شخصی دارد و اغلب بدون هیچ نوع پشتیبانی باقی میماند.
او گفت: بسیاری از این افراد با پدیدههایی چون دلزدگی، خستگی، افسردگی و نوعی از خودبیگانگی روبهرو میشوند؛ بهویژه زمانی که نتوانند فشارهای روانی محیط کار را مدیریت کنند. او تأکید کرد که این فشارها در حوزه بهداشت روان حتی شدیدتر است، چراکه خدمات روانی هم پرهزینهاند و هم بهراحتی در دسترس نیستند.
اقتصاد ژتونی و ضرورت طراحی ساختار جدید
سلیمان میگونی گفت: یکی از اشکالات اصلی این است که تمرکز بیش از حد بر بعد مادیِ حمایت از کودکان کار باعث میشود ابعاد دیگر، از جمله سلامت روان و رشد اجتماعی آنها نادیده گرفته شود. به گفته او، اگر نگاه ما فقط به تأمین نیازهای فوری باشد، بدون آنکه کودک را وارد فرآیند رشد واقعی کنیم، ممکن است به تربیت نسلی وابسته منجر شود؛ کودکانی که بهجای آموختن، فقط دریافت میکنند بدون اینکه چیزی تولید کنند یا ارزشی بیافرینند.
او از مفهومی به نام «اقتصاد ژتونی» برای توصیف این وضعیت استفاده کرد؛ وضعیتی که در آن کودک، صرفاً بهخاطر موقعیت آسیبدیدهاش، چیزهایی دریافت میکند، بدون اینکه در قبال آن مشارکت یا رشدی صورت گرفته باشد.
سلیمان میگونی توضیح داد: این نقد به معنای مخالفت با کار سیستمهای حمایتی نیست. بلکه تلاشی است برای بالا بردن کیفیت و اثربخشی آنها.
این فعال حوزه کودک دو نیاز فوری را مطرح کرد: نخست، طراحی اقتصادی روشنتر برای سیستم حمایتی کودکان کار؛ اقتصادی که در آن حمایت به رشد اجتماعی و فردی منجر شود، نه به وابستگی. و دوم، رسیدگی فوری به سلامت روان کارکنان این حوزه. از نظر او، بدون حمایت روانی از نیروهای فعال در سیستم، هیچ برنامهای به نتیجه نمیرسد.
او در پایان هشدار داد: وقتی افراد برای مدت طولانی در یک سیستم ناکارآمد باقی میمانند، بهتدریج با همان سیستم همذاتپنداری میکنند و دیگر آن را نقد نمیکنند. این سکوت، شاید در ظاهر به نفع سیستم باشد، اما در واقع به فرسایش نیروی انسانی آن منجر میشود. به گفته او، سیستمها زمانی موفق خواهند بود که کیفیت زندگی و سلامت همه اعضایش را تضمین کنند، نه فقط گروه هدف را.
نظر شما