تیله‌های شیشه‌ای؛ رمانی با موضوع سیاست‌های جمعیتی

«تیله‌های شیشه‌ای» نوشته فاطمه شایان پویا رمانی است که به سیاست‌های تغییر جمعیتی ایران با زبان پوشیده داستانی و لزوم این سیاست‌ها اشاره دارد.

به گزارش آتیه آنلاین، لزوم تغییر سیاست های جمعیتی ایران طی سالیان اخیر مبحث بسیاری از کارشناسان این حوزه بوده است. مساله ای که مقام معظم رهبری آن را بسیار مهم دانسته و با مشاهده برخی کم‌کاری‌ها و بی‌توجهی به مسئله مهم جمعیت کشور لزوم بازنگری در سیاست‌های تجدید نسل را گوشزد کرده اند، در همین راستا انتشارات سروش رمانی با عنوان تیله های شیشه ای نوشته فاطمه شایان پویا را به زودی روانه بازار نشر می کند.

تیله های شیشه ای برش هایی است از سه مقطع زندگی یک دختر دهه هفتادی به نام‌ سارا؛ دختری که می خواهد زندگی خود و اطرافیانش را تغییر بدهد. سارا بر خلاف عموم هم سالانش، در یک خانواده پرجمعیت زندگی می کند؛ خانواده ای که با وجود همه مشکلات، خاطرات شیرینی را کنار همدیگر تجربه می کنند. سارا یک قهرمان کاراته است؛ او سعی می کند برای موفقیت هرچه بیشتر، به کمک تمام استعدادهایش در زندگی مبارزه کند اما او جایی در حوالی هجده سالگی درگیر اتفاقاتی می شود ...

در قسمتی از کتاب آمده است:

خانه بزرگ و قدیمی عزیز دوتا پلاک با درِ بزرگ فلزیِ ورودی برج‌های یاقوت فاصله داشت. سارا با همان لبخند همیشگی‌اش با بچه‌ها خداحافظی کرد و زنگ طوسی‌رنگ را فشار داد. صدای نازک و کش‌دار سمانه از پشت آیفون پرسید: «کیه؟» دلش غنج رفت: «منم آبجی کوچیکه.» وارد که شد، دوباره یاد حرف‌های مبینا افتاد. دستش را روی دیوار آجری کنارش کشید و آرام‌آرام به سمت حوض وسط حیاط رفت.

برگ‌های رنگارنگ پاییزی، سطح حوض را پر کرده بود. دستش را پایین برد و آن‌ها را کمی عقب زد، از کنار برگ‌ها، تصویر صورتش را توی آب دید. خم شد و زل زد توی چشم‌هایش... صدای مادر را شنید که سلام می‌کرد. لبخند زد. حس می‌کرد شیرینی توی دهان مادر است؛ آن‌قدر که صدایش گرم و شیرین بود.

سرش را از پنجره آشپزخانه بیرون آورده بود... یک‌دفعه صدرا هم بیرون پرید و دوید دنبالش و داد زد: «سلاااام آبجی.» سمانه هم خنده‌کنان توی حیاط دوید. صدرا بدوبدو توپ پلاستیکی راه‌راه سفید و بادمجانی را از کنار درخت انجیرِ گوشه حیاط برداشت و مکث عمیقی کرد.

بعد فریاد زد: «اگه راست می‌گی، ضربه چرخشی سوباسا رو بگیر... ر. هاواللا» و شوت محکمی زد. یک لحظه سکوت شد. چیزی توی هوا پرید. سارا و سمانه توپ را دیدند که آرام از کنارشان عبور کرد. متعجب دوباره سرشان را بالا گرفتند؛ دمپایی صدرا بود که مثل نقطه ریزی در آسمان لحظه‌لحظه درشت‌تر شد و ناگهان توی حوض افتاد و قطرات آب بیرون ریخت.

چیزی نگذشت که صدای بلند خنده‌شان تمام حیاط را پر کرد... (ص ۴۸).

این رمان در ۲۰۸صفحه و شمارگان ۵۰۰ نسخه وارد بازار نشر شده است.

کد خبر: 25171

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 4 + 2 =