یک نویسنده سوییسی به نام «الکساندر ژلین» که دچار معلولیت شده، تصمیم میگیرد زندگینامه خود را به رشته تحریر درآورد. او که با تکیه بر اراده قوی خویش و ایستادگی در مقابل مشکلات و موانع، توانسته به تحصیل در رشته فلسفه بپردازد و با پذیرفتن معلولیتاش زندگی خود را زیرورو کند، در کتابی با عنوان «بزرگداشت ضعف» تلاش کرده معلولان دیگر را به داشتن زندگی به دور از ناامیدی ترغیب کند.
در صفحات ابتدایی کتاب «بزرگداشت ضعف» با جملهای مواجه میشویم که ما را مشتاق به خواندن باقی ماجرا میکند. ژلین اینگونه نوشته است: «اغلب هنگامی که از بین گروهی میگذشتم، میدیدم که همه ساکت میشدند و حالتی ناخوشایند به خود میگرفتند؛ حالتی شبیه برداشتن کلاه از سر، هنگام عبور یک نعشکش.»
این کتاب با روایتی روان و آشنا که شکل و شمایلی داستانی نیز به خود گرفته ما را با دنیای تازهای روبهرو میسازد؛ دنیای معلولان اما از نگاه خود این افراد. نویسنده این کتاب بارها به این موضوع اشاره میکند که در مواجهه با دیگران این احساس را داشته که برای آنها مجسمکننده «درد» و یا «احساس گناه» است. همین برداشت از واکنش اطرافیان موجب میشود این نویسنده سوییسی تلاش کند و خود را در مسیری سخت بیازماید. آغاز این مسیر سخت، شگفتیهایی را رقم میزند که موجب میشود «بزرگداشت ضعف» کتابی خواندنی به شمار رود.
نظر شما